...بانگ بلند دلکش ناقوس

آذرگونه و خروشناک

...بانگ بلند دلکش ناقوس

آذرگونه و خروشناک

تمامی مطالب این وبلاگ را اینجانب می نویسد.
عنوان وب نوشت برگرفته از شعری از نیما ست.

آخرین مطالب

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

شکر تلخ است اگر شیرین نباشد.

خب، ما اینجا با یه قضیه‌ی شرطی روبه رو هستیم: اگر p، آنگاه q.  اما به واقع p چیست و q چیست؟ در واژه شناسی عبارت q، ابتدا باید ببینیم «است» به چه معناست؟ از این رو همین جا شما را به مقاله‌ی «است از کجا آمده است؟» ارجاع میدهم. فعلا به همان معنایی که همگان از این کلمه می‌دانیم بسنده میکنیم. اما تلخ به چه معناست؟ برای اینکار ۱۰ بار کلمه‌ی تلخ را برای خود تکرار کنید: تلخ، تلخ، تلخ، تلخ، الخ.. معنایی می‌دهد؟ نه!(اشنازدایی) اساسا یکی از دستاوردهای فلسفه‌ی ملافیضا همین بوده که شما را از طریق تکرار که خود نمودی از اشنایی است، به اشنازدایی می‌رساند و از دریچه‌ی همین اشنازدایی است که روح تشنه‌ی حقیقت طلب انسان، میتواند به حقیقت واژگان و دال‌ها و مدلول‌ها نائل آید. لیکن تنها نفوس مألوف با معارف تجریدی و‌ خیالی که به تبحری مخصوص به خصوصیت تعمق نائل آمده اند مصداق اتَمّ و اکمل این حقیقت‌یابی اند و دیگران در یابش آن، به حد وسع خود طرف می‌بندند.

اگر از جزییات برون آمده و به کلیت و ساختار ‌جمله بپردازیم و محورهای جانشینی و هم‌نشینی را در نظر آوریم، نگاه پساساختارگرایانه ما را به این لطیفه رهنمون می‌شود که شیرین معنایی جز آنچه که همگان فکر میکنند دارد و آن معنایی است که از شیرین در ترکیباتی همچون «شیرین‌عقل» یا عبارتی همچون «چقد شیرینی تو!» یا حتی ترکیب اتباعی «شیرینی می‌رینی» یافت می‌شود.

لکن آنچه که محل اختلاف فلسفی‌ها و عرفانی‌ها و علمای ادب است آنکه؛ آیا واسطه‌ای میان شیرینی و تلخی هست یا نه؟ از آنگونه مثلا میان وجود و عدم واسطه‌ای نیست یا مانند مرزبندی یک شکل هندسی، بیرون، درون، و روی خط داریم؟ از رهگذر همین کشاکش آراست که شخصی همچون فیضی تهرانی پدیده‌ای به نام بی‌مزگی را به عنوان واسطه میان تلخی و شیرینی قائل شده اند. لیکن در سیر تاریخی دعاوی و قال و قیل‌ها و هزاهزهای حول این جمله، کریمی لویی - که از شاگردان خاصه‌ی آن استاد بزرگ بود- در برخی جلسات خصوصی به شاگردان خاصه‌اش این حقیقت را بر زبان آورده که چه بسا بی‌مزگی فراتر از تلخی است. اما در خبر است که روزی که کریمی لویی در حال تبادل این سخن با شاگردش بوده، پیرمردی گوژپشت از کناری گذر میکرده و چون این سخن شنیده بانگ برآورده است که زنهار! که شکر تلخ و شیرین و بی‌مزه تفاوتی نکند، اگر شیرین نباشد و اینجانب هنوز هم که این منظره را پیش روی خودش می‌آورد، از نهیب آن سلطان الکوزبشتین، آن نهنگ دریای این جور مسائل، هوش از دست می‌دهد و دیگر بیش از این یارای نوشتنش نمی‌ماند و مرجح آن میداند که لب نگشاید و کام‌بسته از آن کام بگیرد که اگر می‌خواست شرح پریشانی خویش از این بی‌مزگی‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌ها و می‌رینی‌ها بدهد عقل‌ها می‌سوخت و زبان‌ها آب می‌شد. اکنون صلاح آن دیده است که شکری بالا بیندازد و ببینید شیرین است یا تلخ یا بی‌مزه یا لعلّ در پی مکاشفه‌ای الهامی بر او وارد آید که ای عزیز! قسم چهارمی از برای شکر ملحوظ است که تو آن ندانی و اگر دانستی فاش نسازی که بر دار روی و اکنون زبان درکش و سفر من الخلق الی السوییت الشوگر را گام بردار که تو را برای چنین شکرهایی برگزیده ایم؛ دست از تایپ بردار و برآی..

  • مهدی فیض کریملو

روراست

۲۳
خرداد
چند وقتیه زندگی ساکته. همه چی زیرپوستی می گذره. گهگاهی یه ماشینی از سرکوچه رد میشه، و ما هم صداشو می شنویم. گهگاهی بارون میاد بوش میزنه دیوونمون میکنه. چند وقتیه شبا راحت می خوام. چیزای خوشمزه میخورم و هیچ درگیری ای ندارم. به ظاهر خیلی کتاب می خونم و از وقتم می خوام نهایت استفاده رو ببرم اما همه چی خیلی سطحیه. فکر می کنیم داریم چی کار می کنیم اما در اصل هیچ غلطی نمی کنیم. فکر میکنیم یه مدت که بگذره و بیفتیم تو فضا همه چی درست میشه. اما من میگم اگه الان درست نشه بعدا هم درست نمی شه. کسی که دأبش شده لم دادن، نمی تونه داد بزنه. کسی که می خواد بره زندان فقط برا اینکه بگه حاضرم زندان برم بهتره بره همونجا بپوسه. تازه اگ اونچا بخور بخواب نباشه. خودم هیچ وری رو انتخاب نکرده م که برم و این بار زندگی ترجیح داده اونم جایی نَبَرَدَم. هی می چرخم و می چرخم، و همه چیز به ظاهر خوبه یه عرق مطبوعی هم می کنیم این تابستونیه و بعدم یکم از خاطرات یاد می کنیم و امتحان می دیم و ماه رمضون میخواد بیاد و من جمله های خفن آدما رو تو مینیمالها رو میخونم و با خودکار بنفشی که دارم باش می نویسم حال می کنم و با اینستاگرام حال میکنم و از اینستاگرام حالم به هم میخوره و خلاصه هیچی که هیچی. فکر میکنم قبلنا چقد آدم تر بودم. لحظه ای از دست خودم آسایش نداشتم. همش به خودم نهیب می زدم که «دِ لامصب گند داری می زنی، گند نزن. درست کن این چیزا رو. درست کن برو جلو» درستم نمی شد غصه می خوردیم. ینی غصه می خوردیماا، اب می شدیم. الان دیگه ته تهش اینه که میگم:« ببین بیا با هم روراست باشیم: تو گند زده ی و حالا هم باید درستش کنی. تازه غصه شم بخوری». بعد میگیم:« خب، باشه (اصلا حال می کنی؛ هیشکی انقد با خودش روراست نیست)؛ بریم غصه بخوریم و بریم به این فکر کنیم که باید درتسش کنیم و تو کتابا بگردی ببینیم چی جوری باید درستش کنیم.» آخرشم میریم سرچ اینستاگرام یه گشتی می زنیم و یه غذایی میخوریم و میریم کتابخونه و میریم دستشویی و بعد هم باز غذا میخوریم و آخر آخرش این که کَکِمون هم نگزیده. لبخند میزنیم به بزرگترها (لبخند های مصنوعی) و جلوی خنده مان را میگیریم. که یک وقت به یک جوک تکراری نخندیم و وقتی تنها می شویم هر غلطی میکنیم اما جلوی دیگران ما خیلی خفنیم، ما خیلی بارمان است در می آوریم و همه باید بفهمند که زندگی ما هدفدار است و زندگی خودشان بی هدف یا اگر هم هدف دارد پوچ است و به درد جرز هم نمی خورد و بعد بگوییم آهای بی هدف ها! ما را درک کنید! ما که البته نمی دانیم شما چه موجودات بی مایه ای هستید اما ما را درک کنید که نمی توانیم شما را تحمل کنیم و با شما وقت بگذرانیم و بعد می رویم که تنها باشیم و کلی فحش می دهیم به همه کس و همه جا و آخر هم به خودمان که الدنگ! این همه حرف میزنی پاشو یه غلطی بکن نشسته بر و بر دیوار و هوا رو نگاه می کنه و او هم در جواب می گوید باشد، بگذار چراغ مطالعه را روشن کنم و دیگر چراغ ها را خاموش و با خودکار بنفش شروع کنم یک چیزی را نوشتن و ضمنا خودم را هم آماده کنم که اگر کسی آمد تو خودم را از تک و تا نیندازم و به نوشتن ادامه بدهم که آری، ما از آنهاشیم که شبها می نشینند تنها مینویسند و شما نباید بدانید چه می نویسند و... . خلاصه ما آنقدر پررو هستیم که اگر ولمان ککند تا آخر این دفتر می نویسیم و از نا نمی افتیم و اگر هم این متن اینجا قطع می شود فکر نکنید که رفته ایم فکری بکنیم و سنگ هامان را با خودمان وا بکنیم، نه؛ می رویم ببینیم این پیام لامصبی که در تلگرام از اول شروع این متن آمده چیست و بعدش هم فوتبال نگاه کنیم و بعد در حدود ساعت یک نصف شب یک حس رخوت پیدا کنیم و بعد بگیریم بخوابیم و فردا باز یک غلطی بکنیم و روراست باشیم با خودمان، و آنفدر رو راست باشیم که بترکیم.

15 اردی‌بهشت 95

  • مهدی فیض کریملو