...بانگ بلند دلکش ناقوس

آذرگونه و خروشناک

...بانگ بلند دلکش ناقوس

آذرگونه و خروشناک

تمامی مطالب این وبلاگ را اینجانب می نویسد.
عنوان وب نوشت برگرفته از شعری از نیما ست.

آخرین مطالب

حرف

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ق.ظ

به نام خدا

حس می‌کنم هیچ چیز قطعیت ندارد. تمام حرف‌هایمان خلاصه می‌شود در ضمیرها و حرف اضافه‌ها و فعل‌های ربطاین اینگونه است که همان چیز بود. تمام حرف‌هایی که می‌شنوم حتی اگر دارای فعل‌های معنی‌دارتری هم باشند، چیزی فراتر از آنچه گفتم نیست.

وقتی می‌بینم منشی برنامه‌ی تلویزیونی حرف‌های تکراری‌اش را پشت سر هم ردیف می‌کند و در میان حرف‌هایش هم کلماتی مثل «موضوع برنامه‌ی امروز»، «مهمان امروز ما»، «سوال پیامکی...» (آه! دوست دارم خفه‌اش کنم!) شنیده می‌شود، احساس می‌کنم هیچ حرفی برای گفتن ندارد. و بعد -تصور کن!- در تمام دنیا، چه آنهایی که دارند در خیابان راه می‌روند و چه آنهایی که در تلویزیون جا خوش کرده اند و چه آنهایی که در یک جلسه دور هم نشسته اند، همه و همه، درست در همین لحظه دارند حرف می‌زنند، حرف می‌زنند و حباب بیرون می‌دهند.

میلیاردها زبان که در دهان‌ها می‌چرخند و اصواتی از خود بیرون می‌دهند. کرکننده است، دستانم را روی گوش‌هایم می‌گذارم و پوست کنار چشمانم را به عقب می‌کشم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دهم. و من، منی که روزهاست در این خانه حبس شده ام و هیچ کسی کنارم نبوده است و با هیچ کسی -جز چند کتاب- حرف نزده ام، می‌فهمم که چقدر تمام این اصوات بی‌معنی است.

چرا در این دنیا هیچ چیزی نیست که بتوانم آن را خاص بنامم؟ زمانی فکر می‌کردم چیزهایی وجود دارد -نمی‌دانم مثل عاشق شدن یا هر چیز دیگر- که می‌تواند خاص باشد. فکر می‌کردم سواد آدم را خاص می‌کند. فکر می‌کردم این‌هایی که در این دفتر می‌نویسم می‌تواند خاص باشد اما دست روی هر چه که می‌گذارم قبلا دست‌مالی شده است. هیچ چیزِ بکر و سر به مهری وجود ندارد. امروز شنیدم دختری از یک خانواده‌ی مذهبی عاشق یک سارق مسلح شده بود، فقط این چیزهاست که کمی می‌تواند امیدوارم کند.

وقتی به دنیایم، به فضا و زمانی که در آن هستم نگاه می‌کنم، می‌بینم چقدر بوی سکوت می‌دهد. تاریک نیست، سرد نیست، اتفاقا خیلی هم روشن و گرم است. از همان روشنی‌های یازده دوازده ظهر، اما مسکوت است، مسکوت، بی‌هیچ‌گونه جلب توجهی. خانه‌ای که دور افتاده نیست؛ همراه ده‌ها خانه‌ی دیگر در کنار یک خیابان شلوغ و پرسروصدا جا خوش کرده است و دقیقا همین است که از آن چیزی می‌سازد که دور افتاده بودن نمی‌سازد.

در رفتارهایم، در راه رفتن هایم از این سوی خانه تا آن سو، یک جور طمأنینه احساس می‌کنم و به محض این احساس، خفه می‌شوم. تصویر آهسته‌ی پاهایم، همراه صدای بمی که گنگ شده است و کش می‌آید جلو‌ی چشمم ظاهر می‌شود ، وقتی که بلندش می‌کنم و آرام آرام به سطح زمین نزدیکتر می‌شود و فرش را به پایین متراکم می‌کند، بی‌حرکت می‌شود و بعد پای دیگر... . صدای نفس‌نفس زدن‌هایی می‌آید که حاصل خفگی است، که خود از همین طمأنینه‌ی بی‌صدا مایه گرفته.

دارد غروب می‌شود و هوا و ساختمان و خودکار، همه آبی است. صدای سوتی در گوشم می‌پیچد، که وقتی سرم را تکان می‌دهم کش می‌آید و در اطراف تاب می‌خورد. مجبورم بنویسم، ناگزیرم، ناگزیرم بنویسم، تا نشنوم. صدای کار کردن یخچال، رد شدن موتور و قار و قور های شکمم هم گاهی شنیده می‌شنود اما اصلا اهمیتی ندارد. باید فکر نکنم و بنویسم، اگر نه وقت‌هایی خواهد بود که دارم فکر‌میکنم (و نمی‌نویسم) و همین باعث می‌شود گوشم را سوراخ کند صدای سوت.

پارچه‌ای که به نرده‌های بالکن همسایه‌ی روبه‌رویی آویزان است، در باد، تند و ریز تکان می‌خورد و من آن را دوست دارم. یک جور رها شدن غلغلک آور. تاریکی آسمان لحظه به لحظه نزدیکتر و فراگیرتر می‌شود، جلو می‌آید و من امیدوارم با آمدنش این سوت لعنتی قطع شود، و بعد صدای باد بیاید. آن وقت بروم چراغ‌های شتابنده‌ای را که از خیابان می‌گذرند، در فضایی تاریک که آن‌ها را در بر گرفته نگاه کنم و نسیمی را که پیوسته یه صورتم دست می‌کشد و می‌رود حس کنم و با او بخندم. بخندم به تمام بیهودگی‌های این شهر؛ این شهر پرحرف، پر از حرف اضافه، که به من زل زده است و مدام دهانش را باز می‌کند و بعد حباب است و حباب. صداهایی بیرون می‌دهد که رفته رفته بی‌صدا می‌شود و بعد سوتی می‌پیچد و بعد هوهو (یا شاید هم صدایش طور دیگری باشد، یعنی حتما طور دیگری است و من نمی‌دانم دقیقا چه طور است، پس همین هوهو را انتخاب کردم) ی باد و بعد... سکوت، بی‌صدایی...شب شده است.

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۶/۱۸
  • ۱۱۶ نمایش
  • مهدی فیض کریملو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی