شکر تلخ است اگر شیرین نباشد.
شکر تلخ است اگر شیرین نباشد.
خب، ما اینجا با یه قضیهی شرطی روبه رو هستیم: اگر p، آنگاه q. اما به واقع p چیست و q چیست؟ در واژه شناسی عبارت q، ابتدا باید ببینیم «است» به چه معناست؟ از این رو همین جا شما را به مقالهی «است از کجا آمده است؟» ارجاع میدهم. فعلا به همان معنایی که همگان از این کلمه میدانیم بسنده میکنیم. اما تلخ به چه معناست؟ برای اینکار ۱۰ بار کلمهی تلخ را برای خود تکرار کنید: تلخ، تلخ، تلخ، تلخ، الخ.. معنایی میدهد؟ نه!(اشنازدایی) اساسا یکی از دستاوردهای فلسفهی ملافیضا همین بوده که شما را از طریق تکرار که خود نمودی از اشنایی است، به اشنازدایی میرساند و از دریچهی همین اشنازدایی است که روح تشنهی حقیقت طلب انسان، میتواند به حقیقت واژگان و دالها و مدلولها نائل آید. لیکن تنها نفوس مألوف با معارف تجریدی و خیالی که به تبحری مخصوص به خصوصیت تعمق نائل آمده اند مصداق اتَمّ و اکمل این حقیقتیابی اند و دیگران در یابش آن، به حد وسع خود طرف میبندند.
اگر از جزییات برون آمده و به کلیت و ساختار جمله بپردازیم و محورهای جانشینی و همنشینی را در نظر آوریم، نگاه پساساختارگرایانه ما را به این لطیفه رهنمون میشود که شیرین معنایی جز آنچه که همگان فکر میکنند دارد و آن معنایی است که از شیرین در ترکیباتی همچون «شیرینعقل» یا عبارتی همچون «چقد شیرینی تو!» یا حتی ترکیب اتباعی «شیرینی میرینی» یافت میشود.
لکن آنچه که محل اختلاف فلسفیها و عرفانیها و علمای ادب است آنکه؛ آیا واسطهای میان شیرینی و تلخی هست یا نه؟ از آنگونه مثلا میان وجود و عدم واسطهای نیست یا مانند مرزبندی یک شکل هندسی، بیرون، درون، و روی خط داریم؟ از رهگذر همین کشاکش آراست که شخصی همچون فیضی تهرانی پدیدهای به نام بیمزگی را به عنوان واسطه میان تلخی و شیرینی قائل شده اند. لیکن در سیر تاریخی دعاوی و قال و قیلها و هزاهزهای حول این جمله، کریمی لویی - که از شاگردان خاصهی آن استاد بزرگ بود- در برخی جلسات خصوصی به شاگردان خاصهاش این حقیقت را بر زبان آورده که چه بسا بیمزگی فراتر از تلخی است. اما در خبر است که روزی که کریمی لویی در حال تبادل این سخن با شاگردش بوده، پیرمردی گوژپشت از کناری گذر میکرده و چون این سخن شنیده بانگ برآورده است که زنهار! که شکر تلخ و شیرین و بیمزه تفاوتی نکند، اگر شیرین نباشد و اینجانب هنوز هم که این منظره را پیش روی خودش میآورد، از نهیب آن سلطان الکوزبشتین، آن نهنگ دریای این جور مسائل، هوش از دست میدهد و دیگر بیش از این یارای نوشتنش نمیماند و مرجح آن میداند که لب نگشاید و کامبسته از آن کام بگیرد که اگر میخواست شرح پریشانی خویش از این بیمزگیها و تلخیها و شیرینیها و میرینیها بدهد عقلها میسوخت و زبانها آب میشد. اکنون صلاح آن دیده است که شکری بالا بیندازد و ببینید شیرین است یا تلخ یا بیمزه یا لعلّ در پی مکاشفهای الهامی بر او وارد آید که ای عزیز! قسم چهارمی از برای شکر ملحوظ است که تو آن ندانی و اگر دانستی فاش نسازی که بر دار روی و اکنون زبان درکش و سفر من الخلق الی السوییت الشوگر را گام بردار که تو را برای چنین شکرهایی برگزیده ایم؛ دست از تایپ بردار و برآی..
- ۹۵/۰۳/۲۵
- ۳۸۵ نمایش